قسمت 21


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به همه ی دوستان.من نویسنده رمان گروگانگیری هستم. لطفا پس از خواندن هر پست نظرتان را درج کنید.ممنون از همه شما. حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام درون دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر،خوابش آشفته است

چند سالتونه؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان گروگان گیری و آدرس hamghadam1377.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 1826
بازدید کل : 65255
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 58
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 50
:: کل نظرات : 58

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 9
:: باردید دیروز : 6
:: بازدید هفته : 9
:: بازدید ماه : 1826
:: بازدید سال : 6336
:: بازدید کلی : 65255

RSS

Powered By
loxblog.Com

قسمت 21
دو شنبه 18 فروردين 1393 ساعت 13:55 | بازدید : 3593 | نوشته ‌شده به دست hamghadam | ( نظرات )

نیما:چیییییییییییییییییییی؟؟؟عاشق شدی؟؟؟

شهنام وارد اتاق شد و گفت:کی عاشق شده؟؟؟؟؟؟؟

نیما با پوزخند:آقا آرشام.....

شهنام:خب اینکه از نگاهاشون به هم معلوم بود........

نیما با حرص:این از نظر تو اشکالی نداره؟؟؟؟؟؟؟

شهنام:نه.....چه اشکالی؟؟؟؟بچمون عاشق شده........مگه بده.......

نیما:بد؟؟؟؟؟؟؟؟افتضاحه.......بعد از اینکه آرام همه چیزو بفهمه بزرگترین ضربه رو این دوتا میخورن........

شهنام با اخم:شاید با این قضیه کنار بیاد.....

نیما:نمیاد........کی حاضره با یه.....

آرشام پرید وسط حرفاشونو با صدای نسبتا بلندی گفت:بس کنید.......و با صدای آرومی ادامه داد:من دوسش دارم........حاضرم وقتی فهمید انقدر التماسش کنم تا منو ببخشه....اگه قبول نکنه منم میرم پیش عموم.......اون دنیا...

نیما با جمله آخر آرشام عصبی شد و سیلی محکمی به صورتش زد و گفت:یه بار دیگه این حرفو تکرار کنی خودم میکشمت......داد کشید:فهمیدییییییییییی؟؟؟؟؟

با صدای فریاد نیما دخترا با ترس وارد اتاق شدند و با دیدن صورت سرخ نیما از عصبانیت و گونه سرخ آرشام از سیلی سوالشان در دهانشان ماسید و خشک شده به منظره روبه رو خیره شدند.

نیما نگاهی به دخترا انداخت و با دیدن چشمان از اشک براق شده آرام که به گونه سرخ آرشام خیره شده بود فهمید که برای جلوگیری از پیشروی این عشق خیلی دیر شده......

همه اتاق را ترک کردند و فقط آرام و آرشام ماندند....

گویا همه فهمیدند که این دو دل به هم باختند......

با بسته شدن در آرام به سوی آرشام رفت که وسط اتاق ایستاده بود و دستش را تا نزدیک محل سرخ روی گونه اش برد اما سریع دستش را عقب کشید و از اتاق بیرون رفت....

آرشام لبخندی از اینکار او زد و به یاد خجالتش دلش ضعف رفت......

 

ادامه دارد........ببخشید میدونم خیلی کم بود ولی جبران میکنم.......




:: برچسب‌ها: دانلود , دانلود رمان , رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جدید , رمان , دانلود رمان عاشقانه , دانلود رمان موبایل , رمان برای جاوا , رمان برای اندروید ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: